سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زیباترین نوشته ها

FreeCod Fall Hafez

 

زندگی را آن طور که هست ببینیدنه آن طور که دوست دارید.   برایان ترسی




نوشته شده در تاریخ شنبه 88/10/19 توسط حسین

آمریکایی : همه نوع غذا برای خوردن دارد ولی با تهدید اسلحه غذای دیگران را هم از آن ها می گیرد و می خورد !

اروپایی : همه نوع غذا برای خوردن دارد و از غذای خودش می خورد ولی دیگران را تحریک می کند که از غذای بقیه بخورند !

آفریقایی : از شدت گرسنگی می میرد ولی غذایی برای خوردن پیدا نمی کند !

هندی : اگر بتواند غذایی برای خوردن پیدا کند از خوشحالی کمی حرکات موزون می رود و سپس غذا را می خورد !

چینی : روزی سه وعده غذا می سازد و صادر می کند تا با پولش یک وعده غذا بخرد و بخورد !

ژاپنی : غذای پر خاصیت می خورد تا مغزش خوب کار کند و بتواند غذاهای جدید کشف کند !

عربی : به اندازه خودش و چندین همسرش غذا دارد ، دائما غذا می خورد ، غذای حاجت می کند تا دوباره بتواند غذا بخورد !

مالزیایی : هر وقت گرسنه شود به میزان نیاز بدنش غذای مناسب می خورد !

فلسطینی : غذا دارد ولی کسی که غذا ندارد او را می کشد و غذایش را می خورد !

اسرائیلی : غذا ندارد ولی کسی که غذا دارد را می کشد و غذایش را می خورد !

عراقی : فکر می کند غذا برای خوردن پیدا کرده ولی بعد از اینکه خورد و منفجر شد تازه می فهمد داخل غذا بمب جاسازی شده بوده !

افغانی : بسته های تریاک و هرویین را می خورد و قاچاق می کند تا بتواند غذا بخرد و بخورد !

قبایل غیر متمدن : گاهی آنها غذا را می خورند و گاهی هم غذا آنها را می خورد !

ایرانی : بسته به موقعیت های مختلف معده اش متغیر است :

در خانه خودش : چه غذا برای خوردن داشته باشد و چه نداشته باشد دائما در حال رژیم است !

در میهمانی خصوصی : همه نوع غذا سر سفره می باشد ولی آنقدر به همدیگر تعارف می کنند که آخر سر همه غذا ها می ماند و همه گرسنه از سر سفره بلند می شوند !

در میهمانی عمومی : هر غذایی که سر سفره باشد را آنقدر می خورد که یا تا شعاع چند متری سفره از هر نوع غذایی پاکسازی شود ، یا از خوردن زیاد بیهوش شود و یا بترکد و بپاشد به در و دیوار !




نوشته شده در تاریخ شنبه 88/10/19 توسط حسین

آدمهای خوب از یاد نمیرن، از دل نمیرن، از ذهن نمیرن،ولی زودتر از اینکه فکرش رو بکنی از پیشت میرن




نوشته شده در تاریخ جمعه 88/10/18 توسط حسین

از نظر گاندی هفت موردی که بدون هفت مورد دیگر خطرناک هستند:

1-ثروت، بدون زحمت

2-لذت، بدون وجدان

3-دانش، بدون شخصیت

4-تجارت، بدون اخلاق

5-علم، بدون انسانیت

6-عبادت، بدون ایثار

7-سیاست، بدون شرافت




نوشته شده در تاریخ جمعه 88/10/18 توسط حسین

زندگی ریاضیات است . خوبی ها را جمع کنید ، دعواها را کم کنید ، شادی ها را ضرب کنید ، دردها را تقسیم کنید ، نفرت ها را زیر رادیکال ببرید . عشق را به توان برسانید .




نوشته شده در تاریخ جمعه 88/10/18 توسط حسین

آورده اند که کفن دزدی در بستر مرگ افتاده بود،پسر خویش را فراخواند، پسر به نزد پدر رفت گفت: ای پدر امرت چیست؟ پدر گفت: پسرم من تمام عمر به کفن دزدی مشغول بودم و همواره نفرین خلقی بدنبالم بود اکنون که در بستر مرگم و فرشته ی مرگ را نزدیک حس می کنم بار این نفرین بیش از پیش بردوشم سنگینی می کند. از تو میخواهم بعد از مرگم چنان کنی که خلایق مرا دعا کنند و از خدای یکتا مغفرت مرا خواهند.
?

پسر گفت: ای پدر چنان کنم که می خواهی و از این پس مرد و زن را به دعایت مشغول سازم.

?پدر همان دم جان به جان آفرین تسلیم کرد.

?از فردا پسر شغل پدر پیشه کرد با این تفاوت که کفن از مردگان خلایق می دزدید و چوبی به ماتحت آن مردگان فرو می نمود و از آن پس خلایق می گفتند خدا کفن دزد اول را بیامرزد که فقط می دزدید و چنین بر مردگان ما روا نمی داشت !




نوشته شده در تاریخ جمعه 88/10/18 توسط حسین

برای پیشرفت و پیروزی سه چیز لازم است اول پشتکار دوم پشتکار، سوم پشتکار. (لردآدیبوری)




نوشته شده در تاریخ جمعه 88/10/18 توسط حسین

1) دربخشیدن خطای دیگران مانندشب باش.

2) درفروتنی مانند زمین باش.

3) درمهرودوستی مانند خورشیدباش.

4) هنگام خشم وغضب مانند کوه باش.

5) درسخاوت وکمک به دیگران مانند رود باش.

6) در هماهنگی وکنار آمدن بادیگران مانند دریا باش.

7) خودت باش همانگونه که مینمایی.




نوشته شده در تاریخ جمعه 88/10/18 توسط حسین

این گونه زندگی کنیم : ساده اما زیبا ، مصمم اما بی خیال ، متواضع اما سربلند ،مهربان اما جدی ، سبز اما بی ریا ،عاشق اما عاقل




نوشته شده در تاریخ جمعه 88/10/18 توسط حسین

در روزگاری که بستنی به گرانی امروز نبود پسر بچه ی 10ساله ای وارد یک بستنی فروشی شدوپشت میزی نشست.خدمتکار برای سفارش گرفتن سراغش آمد.

پسر رسید:بستنی شکلاتی  چنداست؟

خدمتکار گفت:50سنت

پسر کوچک دستش رادر جیبش کرد تمام پول خردهایش رادر آورد وشمردبعد پرسید:بستنی خالی چند است؟

خدمتکار باتوجه به اینکه تمام میزها پرشده بودوعده ای در بیرون مغازه منتظر خالی شدن میز ایستاده بودند با بی حوصلگی گفت:

35سنت.

پسر دوباره سکه هایش را شمرد وگفت:

برای من یک بستنی ساده بیاورید.

خدمتکار بستنی را همراه باصورت حساب روی میز گذاشت ورفت.پسربستنی راتمام کرد ورفت.هنگامی که خدمتکار برای تمیز کردن میز رفت گریه اش گرفت.پسربچه در کنار بشقاب خالی15سنت برای اوانعام گذاشته بود!!

یعنی او باپولهایش می توانست بستنی با شکلات بخورداما چون پولی برای انعام دادن بدایش باقی نمی ماند ان کار رانکرده بودوبستنی خالی خورده بود!!!!!

 

از این داستان چه نتیجه ای می توان گرفت؟


نوشته شده در تاریخ جمعه 88/10/18 توسط حسین
<      1   2   3   4   5   >>   >
درباره وبلاگ

حسین
نوشته های یک غریبه
zibatarin69@yahoo.com
bahar 20